با ترنم بهاران دل به طراوت نهادیم و حال اماده ای که خود را در فضای مطبوع الهی غوطه ور سازیم اگر شما هم می خواهید همراه ما از طلوع زندگی بهره ببرید اینجا را کلیک کنید
اگر دوست دارید عکس های زیبایی را تماشا کنید روی ادامه کلیک کنید هر هفته منتظر عکس های ما باشید و برای اطلاع از ان در وبلایگ ما مشترک شوید تا باهم بیشتر در تمام زمینه ها همکاری کنیم ادامه مطلب...
الگوى کمالات بانوان
میلاد پاره ى پیامبر در سال 35 عام الفیل یعنى پنج سال قبل از بعثت و بنا به قولى در سال 41 عام الفیل و بنا به روایت امام باقر (ع) پنج سال بعد از بعثت، [ کشف الغمّه ى اربلى، ج 1، ص 449] خداوند مقدّر فرمود که از پیامبر عظیم الشأن اسلام (ص) و خدیجه ى کبرى (س) دخترى تولد یابد که الگوى کمالات بانوان در قرآن گردد.
شیخ مفید (ره) در روضةالواعظین مى نویسد: چون خدیجه به فاطمه حامله شد حضرت رسول (ص) فرمودند: اى خدیجه، جبرئیل مرا خبر داد که این فرزند دخترى است فاطمه نام که وى را نسلى باشد پاکیزه و بابرکت و خجسته. و چون ولادتش نزدیک شد، ناگاه چهار زن بر وى ظاهر شدند. یکى از آنان گفت: ما را خدا فرستاده است، ما خواهران توایم. من ساره ام و این دیگر مریم و سوم خواهر موسى و چهارم آسیه زن فرعون.
فاطمه متولد شد و با پرتو نور خود خانه را منوّر ساخت.
بر آسمان رسالت هلالى از نو تافت بر آسمان رسالت هلالى از نو تافت به بوستان نبوّت گلى زنو بشکفت به بوستان نبوّت گلى زنو بشکفت
دیگر زنان نیز تهنیت گفتند. خدیجه فاطمه را شاد و خندان بگرفت و رسول اکرم (ص) او را فاطمه نامیدند. و کنیه اش امّ محمّد و لقبش راضیه و مرضیه و زکیه و بتول و زهراست. و پیامبر (ص) درباره اش فرمودند: «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّى» [روضة الشهداء ملاحسین کاشفى، صص 117- 118.] (فاطمه پاره اى از من است).
آه در کوچه پی کوچه ها صدای مادر مادر می اید
آه در امتداد عاشقی صدای مادر مادر می اید
آه وای از این مصیبت این شبها صدای عاشقان است که به افلاک می رود
آه این چه مصیبتی است که بر پادشان زنان نموده اند
این چه صدایی است که از خانه بر می خیزد زمان تنهایی علی است . و جستجوی قبر پنهان مادر
آه این چه مصیبتی است
خدایا برما طاقت بده تا این مصیبت جانگداز را تحمل نماییم
امشب در ها کنج خجلت بر می گیزنند امشب چاه ها فریاد آه علی را می شنوند
آه امشب دیوار ها در برابر این مصیبت کمر خم مینمایند وکوچه ها صدای پاهایایی را می شنوند که در تاریکی به ارامی راه میروند و این است نهایت مظلومیت ان دخت نبیی که اختران به احترام ان سر خم می کردند و ستارگان در برابر ان رنگ می باختند و افلاک در زیر قدم های او جای داشتند
دلت را با پند زنده نما (20) قلب انسان مى میرد، دل انسان سنگ مى شود، هر چند صاحبش زنده باشد، نفس بکشد، بخورد، بخوابد، راه برود.
اما دلش مرده است.
آنچه دل را نیز حیات مى دهد و زنده نگه مى دارد، موعظه است، پند و اندرز پیاپى است.
قرآن خود را موعظه و پند و اندرز معرفى مى کند(21).
قرآن زیباترین موعظه است قرآن والاترین و بلندترین اندرزهاست، انس با قرآن، توجه به قرآن و خواندن آیاتى از آن - بخصوص اگر با تفکر همراه باشد - زنگار از دل مى زداید و آثارى شگرف از طراوت و زندگى برجاى مى گذارد.
خواندن آیات قرآن خود ارزش است و صواب زیادى براى آن ذکر شده است اما آنچه از درجه اهمیت بیشترى برخوردار است، مفاهیم کلمات الهى است.
این کلمات گنج هایى از حقیقت در خود دارند که بدون تدبر و تأمل در روح آدمى رسوخ نمى کنند.
اما اگر خواندن قرآن با تفکر و تدبر همراه شد در عمق جان نشسته و دل را زندگى مى بخشد تا آنجا که انسان را تبلور خلیفة اللهى مى نماید.
التزام به خواندن قرآن حتى یک آیه در روز! همراه با تفکر و تعمق در معنا، آرام آرام و گاه پرشتاب و سریع، اثر جان بخش خویش را ظاهر مى نماید.
معمارى دل
فرزندم قلبت را با موعظه زنده گردان و با زهد بمیران (22).
خدایا! این چه ترکیبى است که على آورده؟ قلب را زنده کنم یا بمیرانم؟! زندگى و مرگ نقیض همند، چگونه دلم را مخاطب هر دو کنم؟ چگونه از یک سو به زنده کردن دلم فرمان مى دهد و از سویى به میراندن آن؟ و چگونه دلم هم باید بمیرد و هم باید زنده شود؟؟ هم آغوشى مرگ و زندگى چه سان ممکن است؟؟!!...آه... شاید این دو در تالار دل در عرض هم قرار مى گیرند! آرى... زهد و موعظه در کنار همند، نه در امتداد هم.
اگر زهد و اندرز در دل جاى بگیرند که مى گیرند پس مرگ و زندگى هم با هم جمع مى شوند.
میراندن با زهد، عین زنده کردن است.
آرى... غیر از این نیست.
اگر غرایزى که ما را به دنیا مى بندد، کشش هایى که ما را به سوى جهانى پست مى کشد و جاذبه هایى که ما را اسیر حیوانیت مى کند، کشتیم و علاقه و ارتباط دل را با این غرایز و جاذبه ها قطع نمودیم، دل را زنده کرده ایم.
این میراندن همان زندگى بخشیدن است.
امام على در بلیغ ترین و فصیح ترین بیانى که ممکن است زنده کردن دل را به میراندن آن با زهد تصویر کرده است، آیا مسیحاى موعظه، دلى را که با علایق خاکى و مادى، گرفتار مرگ شده، مى تواند با دم معجزه گر خویش، زنده گرداند؟ هرگز.
زندگىِ با موعظه از دلِ مرگ با زهد بپا مى خیزد.
این زنده کردن بدون آن میراندن امکان پذیر نیست.
باید در اینجا بمیرى تا در آنجا زنده شوى و سفر به سوى آسمان را آغاز نمایى.
زهد بریدن وابستگى هاست، نه بریدن شریان زندگى، زهد، قطع دلبستگى هاست، نه جدایى از اجتماع و کار و تلاش.
زهد عمل نیست، زهد یک روش است یک منش است یک اعتقاد و باور است، اعتقاد و باورى که در عمل انسان تأثیر مى گذارد و در کردار افراد، خود را نشان مى دهد.
کسى که وابسته به دنیا نیست و دل به ظواهر فریبنده نبسته است، هر کارى نمى کند، هر سخنى نمى گوید و درِ خواستن ها را به مشت ذلت نمى کوبد.
یکى از راه هاى زهد براى جوان، روزه است.
مزه مزه کردن گرسنگى و تشنگى به عشق محبوب، آغاز شیرینى براى قطع وابستگى ها و دلبستگى هاست و شروعى موفق براى بى اعتنایى به کشش هاى دنیایى...
پاسخ به شبهات
آیت الله جوادى آملى
1- پیامبر اکرم (صلىاللهعلیهوآله) فرمودند: قرآن هر سال یک بار بر من نازل مىشد و امسال که آخرین سال عمر من است، دوبار نازل شد. سؤال این است که در نقل فوق آیا منظور کل قرآن بوده است یا نه؟ و اگر جواب مثبت است، پس چرا پیامبر قسمتى از قرآن را بر مردم مىخواند؟
انسان کامل از آن جهت که ولى الله است، آن چه ذات اقدس اله به او عطا مىکند، مىگیرد، ولى از آن جهت که رسولالله است، باید دو کار انجام دهد: اول این که تدریجاً مردم را آگاه کند، دوم این که به اندازه سطح فهم مردم با آنها صحبت کند.
تمام قرآن هر سال بر آن حضرت نازل مىشد، اما رسالت او در این نبود که همه آیات را براى همه مردم نقل کند. حتى آن چه را هم که نقل مىکرد، به اندازه فهم مردم بود. پیامبر اکرم (صلىاللهعلیهوآله) الفاظ را ذکر مىکرد، ولى هر کسى به اندازه درک و ظرفیت خود مطالب را مىفهمید. همان مطلبى که وجود مبارک حضرت امیر به کمیل فرمود: «إنَّ هذِهِ القُلُوبُ اَوْعِیَةٌ فَخَیْرُها اَوْعاها»؛1 اى کمیل! این دلها ظرفیتهاى گوناگون دارند و بهترین دل آن است که ظرفیتش بیشتر و حافظ اسرار باشد.
مرحوم شیخ صدوق (رضواناللهتعالىعلیه) در کتاب شریف «معانى الاخبار» نقل مىکند که شخصى آمد به محضر مبارک امام صادق (علیهالسلام) و عرض کرد: چرا پیامبر اکرم (صلىاللهعلیهوآله) را ابوالقاسم مىنامند؟ حضرت ابتدا جواب سادهاى داد، فرمود: آن حضرت پسرى داشت به نام قاسم و به این دلیل کنیه آن حضرت ابوالقاسم است. شاگرد امام عرض کرد: این را مىدانم، توضیح بیشترى بدهید. حضرت فهمید که او آمادگى و ظرفیت بیشترى دارد، معنایى را برایش بیان نمود که به ذهن هیچ کدام از ما خطور نمىکند.
فرمودند: به این علت پیامبر اکرم (صلىاللهعلیهوآله) را ابوالقاسم گفتهاند که 1- على بن ابىطالب (علیهالسلام)تقسیم کننده بهشت و جهنم است: «قسیم النار و الجنة». آن حضرت در روز قیامت به بهشت دستور مىدهد: این شخص دوست من است او را بپذیر و به آتش جهنم دستور مىدهد: فلان شخص دشمن من است او را بگیر 2- على بن ابىطالب (علیهالسلام) شاگرد پیامبر است و علوم فراوانى از پیامبر فراگرفته است 3- هر شاگردى فرزند معلم است و هر معلمى حق پدرى بر گردن شاگرد خود دارد (پدر معنوى اوست).
از این سه مقدمه این نتیجه حاصل مىشود که اگر على بن ابىطالب (علیهالسلام) قاسم (تقسیم کننده) بهشت و جهنم است و پیامبر اکرم (صلىاللهعلیهوآله) پدر (معنوى) این قاسم است، پس کنیه پیامبر اکرم (صلىاللهعلیهوآله) ابوالقاسم مىشود. ببینید این گونه معنا کردن آیا به ذهن احدى مىآید، یا اگر غیر امام این گونه معنا مىکرد، کسى قبول مىنمود؟
بنابراین پیغمبر اکرم (صلىاللهعلیهوآله) مأمور بود در هر هفته یا در هر ماه، مقدار مشخصى از قرآن را بیان کند. متناسب با قدرت دریافت و درک مردم و ظرفیت محدود آنها.
آدمها چند دستهاند: برخى «مرد دیروز»اند و پیوسته در اندوه گذشته از دست رفته به سر مىبرند. اینان کسانىاند که در «دیروز» زندگى مىکنند. شعارشان «اى کاش» است و کارشان «حسرت و افسوس». وِرد زبانشان این است که «اى کاش چنین و چنان مىکردم!» و «اى کاش چنین و چنان مىشد!».
عدّهاى دیگر «مرد فردا» هستند و همواره در آرزوهاى طلایى خود سیر کرده و در خواب و خیال خود، کاخهاى فراوان خوشبختى مىسازند. اینان زندگى رؤیایى داشته و پیوسته در حال بلند پروازى و خیال بافىاند. تنها نصیب مردان رؤیایى این است که براى لحظاتى چند، مست فرداى خیالى خود شوند.
در مقابل این دو گروه، کسان دیگرى وجود دارند که «مرد امروز»اند. مردان امروز نه عمر خود را در حسرت گذشته تباه مىکنند و نه در خیال بافى و رؤیاپردازى تلف مىسازند. اینان نه در دیروز زندگى مىکنند و نه در فردا، و هم اینان «مردان موّفق» روزگارند. انسانهاى موفّق کسانىاند که موفّقیت خویش را نه در دیروزِ از دست رفته مىیابند و نه در فرداى نیامده، نه حسرت گذشته را مىخورند و نه به رؤیاى فردا مىپردازند، و لذا رنجور و افسرده و ناامید و بىانگیزه نیستند. در زندگى پربار و سرشار از موفّقیت پیشوایان دین، هرگز دیده نشده است که حسرت دیروز، آنان را ناامید و ناتوان ساخته باشد و رؤیاى فردا، بى انگیزه و ساکن؛ بلکه همواره پرنشاط و امیدوار و پرتحرک بودهاند؛ چرا که موفّقیت خویش را در «امروز» جستجو مىکردند. مردان موفق، به خوبى مىدانند که موفّقیت در «نیستى» شکل نمىگیرد؛ بلکه در مزرعه «هستى» و در این هستى، گل موفّقیت مىروید.
شما از کدام گروهید؟ مرد دیروز؟ مرد فردا؟ و یا مرد امروز؟ شما موفّقیت را در چه مىدانید؟ در نیستى یا در هستى؟ اگر مرد امروزید و موفّقیت را در «هستىها» مىجویید، مطمئن باشید که موفّقیت در انتظار شماست.
راه های ایجاد محبوبیت
1-اراستگی ظاهری
بعضی فکر می کنند که ژولیده بودن یا لباس های عجیب و غریب پوشیدن ویا قیافه و یا ارایش غیرمتعارف و غیر معمول داشتن ،باعث شیفتگی دیگران و ایجاد محبوبیت می شود حال انکه اینگونه نیست بلکه مهم مرتب وتمیز و هم اهنگ بودن در عین سادگی است .تمیزی بدن و لبلس و مرتب و اتو کشیده بودن تاثیر روانی خاصی بر افراد می گذارد این امر تا حدی مهم است که حتی پدر و مادر نا اراسته و شلخته هم نزد فرزندان خود جذبه و محبوبیتی ندارند به همین دلیل فرزندان چنین خانواده هایینوعا اگر فرد اراسته و مرتبی را ببینند جذب او می شوند و چه بسا ممکن است از او تاثیر منفی بپذیرند ویا به انحراف کشیده شوند
بنا برین اراسته باشید تا ارزشمند و محبوب شوید در سیره ی نبی مکرم امده است :هرگاه می خواست با کسی ملاقات کند خود را می اراست و عطر می زد
2-نرم و ملایم بودن
سخن گفتن همراه با ملایمت و نرمی ،حرمت دیگران را پاس داشتن ،خوش اخلاق بودن و مودب ومتین بر خورد کردن باعث محبوبیت می شود بر عکس هتاکی و عصبانیت در گفتار و عمل باعث فراری دادن اطرافیان می شود اگر بنا بر ضرورت احساس کردید در جایی باید خشن باشید باید بدانید که اصل اولی ،ملایمت و نرم خویی است و باید پس از برطرف شدن حالت اضطرار و ضرورت ،بار دیگر به فکر به کارگیری به کارگیری ملایمت در دنیای دیگران باشید
با ادب را ادب ،سپاه بس است بی ادب با هزار کس تنهاست
3-خود را محترم دانستن و به دیگران احترام گذاشتن
بعضی از افراد هتاک و ناشزاگو هستند واز تحقیر و تمسخر دیگران ابایی ندارند طبیعتا این افراد محبوب دیگران نخواهند بود واخلاق زشت و بر خورد های تحقیر امیز انان با دیگران علاوه بر بی شخصیت نشان دادن طرف ،تاثیر منفی در اطرافیان خواهد داشت و مایه نفرت و دوری اقوام خواهد شد
بر گرفته از فصلنامه معارف اسلامی
برای استفاده از نشریات الکترونیکی اینجا را کلیک کنید
لیست کل یادداشت های این وبلاگ